دوشنبه تا چهارشنبه

ساخت وبلاگ

به نام خدا

علی روباید دوشنبه راهی میکردم؛بهش کوله سفری ۶لیتری مو دادم سبز و قشنگ و تمیز بچه کلی کیف کرد

رفتم پباده روی...موکاخوردم...آکواریوم ماهی ها دیدم....

حرف زدم ... ولی دل نبستم

شبش ترسناک بودخوابیدن ....تنهایی ....تاساعت ۳و۴ بیداربودم

سه شنبه صبح زود فک کنم ۶و۲۰ دقیقه بود باصددی زنگ بیدارشدم

حاضرشدم خواب الود تا گویم رانندگی کردم....اش وچایی ....

حصاردورقلبم رونمیدونم خودم کشیدم....کسی کشیده....جنسش چبه...ولی عجیب شده....حسی توش نیست...نمیدونم چرا

عصرخونه روتمیزومرتب کردم دوش گرفتم دنبال مادر به فرودگاه رفتم

وشب خوابیدم ....قبل سوارشدن به ماشین سرم ضربه بدی خورد....وازصبح بعدگویم که خسته اومدم وخوابیدم گلودرد داشتم

وصبح فرداش بدن درد اضافه شده بود

صبحونه رو با نون حرم شروع کردم...تب وسرفه اضافه شده بودن....دلم چیزکیک کشید....چیزکیک شکلاتی دوبل چاکلتی مادر سرراه برگشتنش برام خریده بود....و اب پرتقال خوردم.....ظهر بهتربودم

وعصرپیادهروی مو رفتم

و شب بامادر فیلم دیدیم

شب خوابیدم

وصبح امروز بیدارشدم......

پ.ن:متن بالا حکایت ازچی داره؟اره...روزمرگی های زندگی هرکسی میتونه رخ بده.......دیگه؟یکنواختی.....دیگه؟درس خوندن.....اره درس دارم میخونم که کارخارق العاده ای رخ نمیده داخلش...

پ.ن ۲:اگرمن غیب شم یا گم شوم کسی است اصن دنبالم بگرده؟نه وتوقعی هم ازکسی ندارم

پ.ن۳:گاهی ازخودم ازاینکه زندگیم داره تموم میشه و ارزوهام بیشترمیشه و پر استم از ارزو متنفرم......تنفرچیزخوبیه...رنج عجیبیه.....

پ.ن ۴:حاضرم چه رنجهایی رو تحمل کنم؟

(:پرواز قاصدک های ذهن ثمر:)...
ما را در سایت (:پرواز قاصدک های ذهن ثمر:) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iunavailablelifee بازدید : 139 تاريخ : شنبه 21 اسفند 1400 ساعت: 22:55