یکسال بعد

ساخت وبلاگ

به نام خدا

خدایی که میبیند و میشنود و تورا به ازای هرگناهت درهمان لحظه مجازات نمیکند

وبلاگم بارها پاک شد بارها ساختمش

با نوشتن  خودم رو از گردباد افکارم مصون میکردم

و هربار هرنظری رو هزاران بار میخوندم و کیف میکردم و دوست داشتم خواننده هامو

زندگی عجیبه

وقتی نظرات رو باز کردم چشمم به نظر سینا افتاد

جالب بود ۶ سال پیش همین موقع ها داشتم درس میخوندم علوم پایه بود و یه سر و هزار ارزو داشتم

۶سال بعد الان هیچی ندارم

ارزوهات تو کشیک های حمالی و عجیب و غریب کشته میشن

ارزوهات با دیدن مرگ ادمها میسوزند

آرزوهات تک تک زیر پات مثل برگهای پاییزی خرد میشوند و جز لحظه ای با صدای خش خشی چیزی ازشون نمیمونه

 

داستان ها میگذرن

کشیک ها گذشتن

شهریور پارسال باهزارو یک اتفاق تمام شد و اینترن شدم

اینترن بخش روان اینترن بخش داخلی اینترن اتفاقات و الان اینترن زنان

درکناراینها زمان چشم برهم گذشتنی گذشت

و فقط اینترن بودم

فقط میگذروندم

فقط میخاستم تموم شه

فقط میترسیدم

حتی نوشته هام هم روح ندارن‌

خودمم روحی برام‌نمونده

درارزوی شادی درکنار هم غرق شدم

درارزوی لبخندی بی دغدغه

درارزوی رسیدن به ارزوهای مرده

ازثمر چیزی نمانده جز ربات متحرک زندگی

همین

پ.ن:عشق دختر ترسا شیخ رو به بیراهه انداخت.....ولی فقط همت یه مرید شیخ بود که نجاتش داد

دخترترسا مسلمون شد

عشق دختر ترسا شد آرزو و شیخ برای رسیدن بهش هرکاری رو که ننگ میدونس انجام داد

شیخ از عشقش به دختر ترسا پشیمون نشد

ولی شیخ فهمید ننگ هرکاری ان نیست که مامیخانیم

ننگ ذهن ماست که قضاوت میکند و به قول خودش می اندیشد

(:پرواز قاصدک های ذهن ثمر:)...
ما را در سایت (:پرواز قاصدک های ذهن ثمر:) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iunavailablelifee بازدید : 124 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1398 ساعت: 3:02