پرواز

ساخت وبلاگ

به نام خدا

سلام

یه روز توی بیشه زاری گنجشکی به دنیا آمد

گنجشک تا بچه بود ترسی نداشت

میخندیدمیدوید بازی میکرد

میدید و نمیخاست

میخاست و نمیدید

یادگرفت زندگی زیباییش هرروز به داشتن دو چشم و دوگوش هست 

باچشماش طلوع و غروب رو ببینه....باران رو ببینه

باصداش به صدای پرستوها گوش بده....رعدوبرق رو ببینه

با حس بویایی اش بوی غذای گرم توخونه رو لمس کنه و با هرگل خوشبویی مست شه

شن های کف دریا رو لمس کنه

و طعم لبخند و شوری اشک رو توی یه لحظه احساس کنه

تااینکه

خواست بپره

دید بقیه موقع پریدن کسی کنارشونه

کمکشون میکنه

دستشون رو میگیره

بهش آرامش میدن

اما اون گنجشک

خیلی تنها میخاست بپره

خیلی تنها...................

یه مدتیه فشارکاری زیاد ,استرس, ترس, نگرانی همه وجودم رخنه کرده

نمیدونم انتهای راه چیه اما باخیالبافی دل رو به چیزی خوش کردم که شاید وجود نداشته باشه

من که نفهمیدم عدالت چیه

من که نفهمیدم تکیه کردن چیه

من که نفهمیدم زندگی بی دغدغه چیه

ولی فهمیدم تنهایی روی پای خودت وایستادن سخته

تازه هنوز تنها نیستم

مامانم سعی کرده کمکم کنه

میتونم زحماتشو جبران کنم؟

امشب یه شب خاصیه

بی مناسبته

ولی توی دلم غوغاست

غوغای خواستن

غوغای صدازدن

غوغای طلب آرامش

کاش یکی بود می اومد توی دل منم سرامیک میکرد...دیوارهاش رو رنگ میزد برقکارمیاورد روشنش میکرد

دل من برای 24ساعت آروم میگیره برم مشهد بیام؟

من به یه روز زیارت راضی نمیشم

من به کم راضی نمیشم

ولی احتیاج دارم

توی غوغا و هیاهوها

به کمی آرامش احتیاج دارم

آره من همونیم بندکفشهای خودم رو دارم سعی میکنم خودم ببندم

خدایا

میشه امشب به خواسته من آمین بگی؟

(:پرواز قاصدک های ذهن ثمر:)...
ما را در سایت (:پرواز قاصدک های ذهن ثمر:) دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : iunavailablelifee بازدید : 155 تاريخ : پنجشنبه 12 خرداد 1401 ساعت: 19:22