ارام جدا شد....به پرواز درامد...درمقابلش دودایره ی سیاه و براق بودکه پربودن ازشوق و نگرانی.. ارزو و تنهایی
ازسمت ان چشمان سیاه بود که بادی وزید و او را ازهمه جداکرد...بقیه هم رهاشدن...ومسیر و جهت دست خودش نبود ...باد اورا میبرد....کمی ترسیده بود...روبه باد کرد پرسید:کجا میرویم؟ایا زمانی برای استراحت داریم؟
باد باخنده گفت: سرگردانی, رانمیدانی چیست؟من خودم هم نمیدانم به کجا میروم....اما اگر بخواهی استراحت کنی ازبین میروی.. سرگردانی, و به پیش رورفتن بهتراز سکون است....
دوباره پرسید:خب چرا مراجدا کردی؟من انجا تنها نبودم...خانواده ام دوستانم بودن...اصلاچه برسرانها میاید؟
باد با کمی ناراحتی ازپرحرفی اش جواب داد:سرنوشت ودتقدیر تواینگونه بوده است
همه خانواده ات اکنون سرگردانند....فقط زودتراززتقدیر ت به این بلا دچارشدی
اما چندراه داری!
پرسید:یعنی میتوانم به خانواده ام بازگردم؟دوباره دوستانم راببینم؟
باد نیشخند تلخی به نادانی اش زد و گفت:نه..انهاازتو فرسخ ها دورترند.....احتمال دیدنشان کمتراز احتمال وجوددلبخند بردلی شکسته است...اولین راه اینست که ارزوی ان چشمان منتظر را به ثمربنشانی و پیامش را به معشوقش ببری
دوم اینکه میتوانی برزمین حاصلخیز فروددبیایی و ازنو متولد بشی...ویا سرگردان با من سفر کنی...تضمینی درهیچ کدام ازاین راه ها نیست....باران...گرما...عطش....مانع های سخت....همه هستن....توکدام راه را میروی؟
باتردید پاسخ داد:کدام ش بهتراست؟
بادگفت:تصمیم توست....هرکدام را بروی بازهم سرگردانی, وبازهم سختی میبینی وبازهم اسیب پذیری.....
وقاصدک نمیدانست ان چشمان سیاه و نگران چه ارزویی داشت که اینگونه اورا سرگردان کرده بود....
(:پرواز قاصدک های ذهن ثمر:)...برچسب : نویسنده : iunavailablelifee بازدید : 150